نام‌شناسی و ریشۀ واژه‌ها

این مطالب بخشی از کتاب دانشنامۀ نام‌ها و واژه‌ها نوشته اینجانب است. با ذکر منبع استفاده از این مطالب بدون اشکال است.

فَطور یا فُطور

«فَطور» و «إفطار» به معنای «صبحانه»­ هستند. در عامیانۀ عراق «رُیوق» با تبدیل قاف به گاف و در لبنان «تَرویقَـة» با تبدیل قاف به همزه به جای «فَطور» گفته می­شود. معمولاً در محاورات روزمرّه فَطور را فُطور به ضمّ فاء تلفّظ می­کنند؛ امّا فُطور به معنای صبحانه خوردن است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معنای اَخ

«أَخ» یعنی «برادر، دوست» مثال: «رُبَّ أَخٍ لَکَ لَمْ تَـلِـدْهُ أُمُّـکَ.» چه­بسا برادری که او را مادرت نزاییده است. «إنَّ أخاکَ مَنْ آساکَ.» برادرت کسی است که با تو همدردی کند. أَخ به معنای مانند نیز به کار رفته است. هذا أخو ذلک. یعنی این مثل آن است. بصریّـون می­گویند أُخْـوَة برادران خونی و نسبی و إِخوان دوستان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق جَلَسَ و قَعَدَ

اِجْلِسْ و اُقعُدْ هر دو به معنای بنشین هستند. جَلَسَ و قَعَدَ هم­معنا هستند. امّا برخی میان آنها فرق قائل­اند. [1]

 

[1] برخی اصرار دارند بین جلوس و قعود فرق بگذارند و می­گویند: جُلوس نشستن از پایین به طرف بالاست. امّا قُعود از بالا به پایین است. به شخص خوابیده می­گوییم اِجلِسْ و به شخص ایستاده می­گوییم اُقعُـدْ. زمان اِجلِسْ کوتاه و اُقعُد طولانی است.

قَعَدَ الشّخصُ : جلس بعد إن کان واقفاً.

امروزه در گویش عامیانه اُقعُد و در فصیح اِجلِسْ گفته می­شود. اُقْـعُـدْ را در گویش محلّیِ عراق اُگْـعُـدْ، در کویت اِگْـعِـدْ و در سوریـه عُـدْ می­گویند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق آخِر و آخَر

«آخِـر» یعنی «پایان» و با «آخَـر» فرق دارد. «آخَر» بر وزن «أفعَل» در اصل «أَأْخَـر» بوده و مؤنّث آن «أُخْرَی» به معنای «دیگر» است. امّا آخِـر در اصل «ءٰاخِـر» و مؤنّث آن آخِـرَة است که گاهی به معنای الدّارُ الآخِرة به کار می­رود.  [1]

 

[1]آخِر: (اسم) الآخِر : مقابل الأَوَّل ، الآخِر من أسماءِ الله تعالى : الباقی بعد فناء خلقه

وَصَلَ فی آخِرِ الأمْرِ : فِی نِهَایَةِ الأمْرِ ، قَرَأ القُرآن إِلَى آخِرِه : أیْ بکَامِلِهِ ، الیوم الآخِر : یوم القیامة

أُخْرَى: (اسم) الجمع : أُخَرُ ، أُخْرَیاتٌ/ الأُخْرَى : مؤنّث الآخَر ، أحد شیئین یکونان من جنس واحد

الأُخْرى : الآخرة ، الحیاة بعد الموت / فی أُخْریاتِ أیَّامه : فی آخرها / اِنْتَقَلَ إِلَى الدُّنْیَا الأُخْرَى : الآخِرَةُ ، دَارُ البَقَاءِ

آخِرة: (اسم) الجمع : أَواخِرُ : المؤنث آخِر / الآخِرة : مقابل الأُولى ، الآخِرة دار الحیاة بعد الموت

آخَرُ: (اسم) الجمع : آخَرُون و أُخَّر و أَواخِرُ ، المؤنث : أُخْرى ، الجمع المؤنث أُخْرَیات و أُخَرُ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معانی کَیفَ

«کَیفَ» برای پرسش از حالت و چگونگی به کار می­رود. کاربردهای کیف عبارت است از:

کیف برای شرط به کار می­رود؛ مثال: کیف تفعلْ أفعلْ. هرچه انجام دهی انجام می­دهم.

کیف برای استفهام حقیقی است؛ مثال: کیف مصطفی؟ یعنی مصطفی چطور است؟

کیف برای استفهام غیر حقیقی و برای تعجّب به کار می­رود؛ مثال: ﴿کیف تکفُرون باللّٰه چگونه به خدا کافر می­شوید؟

﴿کیف فعل ربُّک﴾، کیف جاء أخوک؟ کیف حال است که برخی مفعول مطلق هم گفته ­اند. [1]

 

[1] در لهجۀ عراقی «اِشلون، شْـلون» و در حجازی «کیفْ» (kif) گفته می­شود؛ مثال:

کَیفَ حالُکَ؟ در عراق:  اِشـلَونَـکْ؟ (مذکّر) و اِشـلَونِـچ؟ (مؤنّث)

در عربستان: کیفَـکْ؟ (مذکّر) و کیفِـکْ؟ (مؤنّث)

در مصر: إزَیَـکْ؟ (مذکّر) و إزَیِـکْ؟ (مؤنّث)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سماء مذکر است یا مؤنث؟

«سَماء» مذکّر و مؤنّث است. هرچند طبق قاعده ظاهراً مذکّر باید باشد؛ چون همزه ریشۀ کلمه است. (سَماو= سَماء)

سماء به معنای سقف مذکّر است؛ مانند: ﴿السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِـهِ﴾

سماء به معنای آسمان مؤنّث است؛ مانند: ﴿إذا السَّماءُ انفَطَرت﴾ (معجم المذکر و المؤنث، دکتر محمّد أحمد قاسم، دار العلم للملایین)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اله یا الاه چرا اله بدون الف نوشته می شود؟

«إلٰه» بدون الف نوشته می­شود. در ابتدای نزول قرآن رسم­الخطّ عربی دارای حروف کشیدۀ (ــٰـا ، ــُو ، ــِی ) نبود؛ لذا کلماتی مانند رحمن، إسمعیل بی الف کشیده بودند. بعدها که برای آسان­سازیِ خواندن، الف کشیده اضافه شد؛ بسیاری از کلمات اصلاح شد؛ امّا کلمات معروفی مانند هٰذا، ذٰلِکَ، إلـٰـه و رحمٰن در ﴿بسم الله الرحمن الرحیم همچنان با رسم­الخطّ قدیم نوشته شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامهای عبری

برخی اسم­ها در عربی ریشۀ عبری دارند. به چند اسم غیر عربی (عبری) دقّت کنید:

إسماعیل (اِسماع + إیل: سَمِعَ اللّٰه): آنکه خدا صدایش را شنید؛ إبراهیم (إب + راهیم: أب رحیم): پدر مهربان؛ زکریّا (زکر + یَهوه: ذَکَرَهُ اللّٰه): خدا او را یاد کرد؛ حَوّاء (حَیاة): زندگی، آدَم: خاکی؛ بِنیامین (بِن + یَـمین): فرزند دست راست؛ سارا: شاهزاده­ام؛ سالومه: آشتی؛ یونس: کبوتر؛ اِسحاق (یِصحَق: یَضحَک): می­خندد؛ إسرافیل (إسراف+ئیل): درخشیدن چو آتش؛ أیّوب: مراجعه­کننده به خدا؛ جبرائیل (جبرا + ئیل): مرد خدا؛ دانیال (دانـی + ئیل): خدا داور من است؛ داوود: محبوب؛ سلیمان: آشتی؛ میکائیل (می + کا + إیل = مَن کَإلٰه) کسی که شبیه خداست، چه کسی مثل خداست؛ یَعقوب: گیرندۀ پاشنه (چون هنگام تولّد پاشنۀ پای برادر دوقلویش در دست او بود.)؛ یوسف (یُضیفُ): می­افزاید؛ عِزرائیل: یاور خدا؛ یوحَنّا (یحیی): زنده می­ماند؛ صَفورا (عُصفور): گنجشک[1]

 

[1] کتاب در دست چاپ انتشارات مدرسه به نام «­دانشنامۀ نام­ها و واژه­ها» اطّلاعات مناسبی در این باره به شما ارائه می­دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق عام و سنة

فرق عام و سَنَة: معمولاً این دو مترادف گرفته می­شوند. در فرهنگ­های لغت عربی و فارسی هر دو را مترادف یا با تعاریفی نزدیک به هم ذکر کرده­اند، المنجد ذیل عام (عَوَمَ) آن را این­گونه تعریف کرده است: ‌أربعة فصول، سنة کاملة متوالیة و در تعریف سنة (سنا- سنو) آورده­اند: «اثناعشر شهراً» و «3٦٥ یوماً». یعنی «سَنَة» همان سال خورشیدی است. گفته می­شود: عام الفیل، عام الحزن، عام الوفود، عام فتح مکة؛ ولی گفته نـمی­شود: سنة الفیل، سنة الحزن و سنة فتح مکة. امروزه عام 201٤ و سنة201٤ هر دو گفته می­شود؛ امّا در متون کهن (سنة) گفته می­شد و (عام) برای حوادث بوده است.

امروزه اصطلاح العامُ الدِّراسیُّ کاربرد بیشتری از السَّنَـةُ الدِّراسیَّـةُ دارد.  [1]

 

[1] عام: (اسم) الجمع : أَعوام / العامُ : السَّنة / رأس العام : أوَّلُه

عام الحُزْن: العام العاشر من بعثة النبیّ (ص) و هو العام الذی تُوفّی فیه أحبّ النّاس إلى الرسول و آثرهم عنده؛ زوجته خدیجة، و عمّه أبو طالب

عام الفیل: العام الذی هجم فیه الأحباشُ بأفیالهم على الکعبة، و فیه کانت ولادة النبیّ .

سَنة: (اسم) الجمع: سنوات، و سِنونَ

السَّنة البسیطة : عدد أیامها 365 یومًا ، / السَّنة الدِّراسیّة أَو السَّنة الْمَدرَسیّة: مُدّة الدِّراسة و تَـمتَدّ عادةً من أوائل الخریف حتى أوائل الصَّیف من العام التَّالی / السَّنة المیلادیّة: السَّنة الَّتی یبدأ عَدُّها عام ولد المسیح / رأس السَّنة : أوَّلُ یوم منها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق قامَ و وَقَفَ

«قـامَ» یعنی ایستاد، برخاست، بلند شد؛ امّا وَقَفَ یعنی ایستاد، توقّف کرد  [1]

 

[1] قامَ: قامَ إلى / قامَ بـ / قامَ على / قامَ لـ یَقوم، قُمْ، قیامًا، و اسم فاعله قائم و اسم مفعوله مَقوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰