جمعِ «قَطْر» می شود: «قِطار»
«قِطار» به «باران» نیز گفته مى شود💦💦💦 💦💦💦💦💦💦
سپس به علِت استعاره به «شتران پىِ همدیگر» 🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫قطار گفتند؛ سپس به «قطار امروزی» 🚃🚋🚋🚋🚋🚋🚋🚋به دلیلِ شباهت به آن «شترها» قطار گفتند؛ پس در اصل قطار جمع است نه مفرد.
جمعِ «قَطْر» می شود: «قِطار»
«قِطار» به «باران» نیز گفته مى شود💦💦💦 💦💦💦💦💦💦
سپس به علِت استعاره به «شتران پىِ همدیگر» 🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫🐫قطار گفتند؛ سپس به «قطار امروزی» 🚃🚋🚋🚋🚋🚋🚋🚋به دلیلِ شباهت به آن «شترها» قطار گفتند؛ پس در اصل قطار جمع است نه مفرد.
بیگمان واژۀ «واجِبات» جمع «واجب» نیست؛ بلکه جمعِ «واجِبة» است؛ البتّه این یک بحث ریشهیابی واژگانی است و این چیزی است که در آموزش صرف و نحو گفته نمیشود.
دلیل:
مىخواهیم براى «کوه» صفت بیاوریم؛ مىگوییم «اَلْجَبَلُ الشّاهِقُ» یا «اَلْجَبَلُ الرّاسی».
اگر براى جمع آنها صفت بیاوریم مى گوییم: «الجبال الشاهقة» یا « الجبال الراسیة» یا «الشاهقات» و «الراسیات».
البته مىدانید مفرد جبال، جبل و غیر عاقل است.
ولى با گذرِ زمان این صفت را - که جمع است و موصوف مذکرش را از دست داده - به تنهایی به عنوان کنایه از موصوف به کار برده ایم و می گوییم: «اُنظُرْ إلى الراسیات.» یا «اُنظُرْ إلَی الشاهقات.» و منظورمان یقیناً از «الشاهقات» و «الراسیات» کوهها میباشد.
اکنون آیا مىتوانیم بگوییم راسیات جمع راسی است، به این دلیل که مفرد جبال جبل و مذکر است؟!
بنابر توضیح فوق مفرد راسیات و شاهقات راسیة یا شاهقة است نه راسی و شاهق ولى چون موصوفش را از دست داد به نظر می رسد جمع راسی و شاهق است.
مثل کلمۀ الماشیة به معنای چارپایان.
ماشیة مفرد و صفتِ جانشینِ موصوف است؛ «اَلْماشیة» یعنى «الأنعام الماشیة»سپس «الأنعام» حذف شده و صفت جانشین موصوف شده است.
یا مانندِ «اَلْمارّة» به معنای «رهگذران» که در اصل «الناس المارة» بوده است؛ سپس «الناس» حذف شد و «المارة» تنها ماند.
ولى با نگاه نخست به ذهن این گونه خطور مى کند که این کلمات جمع اند؛ در حالى که مفردند و صفت جانشین موصوف اند.
منشی واژهای عربی است.👳♂️
اصل آن مُنشِئ است.😊
اسم فاعل از أنشَأَ یُنشِئُ إنشاء است. (یُنشِئُ = مُنشِئ)
ما در خوانش فارسى همزهاش را ی کردهایم.😳 (مُنشِئ ==» مُنشی)
برابرنهادش در زبان فارسی پدیدآور است.
مؤذی نیز موذى شده و حرف ؤ به و تبدیل شده😊
و
گاهی در نوشتن همزه را حذف می کنیم مانند رؤیا که گاهی رویا نوشته می شود.😉
ما در زبان فارسی حتى زهراء، حمیراء، شهلاء، صحراء را بى همزه مینویسیم.🙂
جالب است که حضرت علی (ع) فرمودهاند: سَلونی قبل أن تفقدونی. = (اسألونی قَبلَ أن تَفقَدونی.)
عرب معاصر نیز در عامیانه با همزه رابطه خوبى ندارد و ماء (:آب) را مای و مِائة (:100) را میه میگوید.👳🏽
مثلا «مئتین» یعنی ۲۰۰ ولی آن را «میتین» میگویند.👳♀️
نامِ قوم «سَبَأ» در فارسی «سَبا»
و
واژۀ «خَطَأ» به صورت «خَطا» خوانده می شود.🗣
مصادر إجراء، انتهاء، إنشاء، انحناء نیز اجرا، انتها، انشا و انحنا نوشته می شود.
اسم فاعل های غائب، دائرة، سائر، نائل و ... نیز غایب، دایره، سایر و نایل نوشته می شود.
برخی به گمان اینکه در فارسی همزه نیست پا را فراتر نهاده اند و رئیس و عزرائیل را رییس و عزراییل نوشته اند. اما نگفته اند تکلیف واژه ای مانند زائو چیست؟ آیا آن را زایو بنویسیم یا زاوو؟! یا امام قائم (ع) را باید چگونه نوشت؟ نام قائم را نمی توان تغییر املایی داد.
این گروه همزه را ویژۀ زبان عربی می دانند؛ اگر چُنین است، تکلیف این واژه ها چیست؟ ژوئن، پنگوئن، زئوس، نئون، ژئوفیزیک⁉️
همزه از جنجالی ترین حروف در املای فارسی و نیز عربی است.🧐
مسأله، هیأت، رؤوس، شؤون، مسؤول درست است در حالی که مسئله، هیئت، رئوس، شئون و مسئول نوشته اند.
إن شاءَ الله یعنی اگر خدا بخواهد. ولی در فارسی انشاالله و انشاءالله نوشته اند. برخی نیز خواسته اند معانی نادرست برای انشاالله و انشاءالله بتراشند که درست نیست.
همزه پایانی که قبل از آن یک حرف ساکن یا یکی از مصوّتهای «ی» و «او» باشد، بدون پایه نوشته میشود؛ مانند: شیء، سوء، جزء.
همزه پایانی که قبل از آن حرفی با فتحه وجود داشته باشد، بر پایه الف نوشته میشود؛ مانند: خلأ، ملجأ، مبدأ و در فارسی همین طور گفته شده است
همزه پایانی که قبل از آن حرفی با ضمه آمده باشد، بر پایه واو نوشته میشود؛ مانند: تلألؤ، لؤلؤ
همزه مفتوحی که قبل از آن الف باشد، همه آن را به صورت ئ نوشته شده؛ مانند: قَرائت، دنائت، برائت.
البته در عربی قرائت را قِراءَة می نویسند.
همزه مفتوحی که قبل از آن، حرفی با ضمه آمده باشد، بر پایه واو نوشته شده؛ مانند: مؤدّب، مؤخّر، مؤلّف.
همزه مفتوحی که قبل از آن حرفی با فتحه آمده باشد، بر پایه الف نوشته شده؛ مانند: متأخّر، مستأصل.
«صَوْم» مطلق روزه است. شامل نخوردن و سخن نگفتن ولی «صیام» روزۀ ماه رمضان است. [1]
[1] صَوم: (اسمٌ) مصدر صامَ ، الصَّوْمُ : الإمساک عن أیَّ فعلٍ أو قَوْل کان ، الصَّوْمُ : الصَّمْتُ / الصِّیَامُ : الصَّوم ، الإِمْسَاکِ عَنِ شَهْوتَیِ البَطْنِ وَ الفَرْجِ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ﴾ البقرة : 183
می گویند «شیر» در عربی نامهای بسیاری دارد و بیش از صد نام ذکر کرده اند؛ امّا در حقیقت این اسمها صفتهای شیر هستند. بسیاری از این اسمها نیز کاربرد ندارند؛ مثالهای معروف عبارت اند از: حَیدَر، غَضَنفَر، ضِرغام، ضَیغَم، فِرناس، قَسوَرَة، هَیثَم، لَیث، عَبّاس، لَبُـؤَة (شیر ماده)[1]
[1] أَسَدٌ: (اسمٌ) الجمع : آساد و أُسْد و أُسُد و أُسُود، حیوان مفترس یشمل الذکر و الأنثى و یطلق على الأنثى أسدة و لَبُؤَة و له فی العربیّة أسماء کثیرة أشهرها اللیث و الضیغم و الغضنفر و الضرغام.
هذا الشِّبل من ذاک الأسد : یُشبه الابن أباه فی صفاته.
الأَسَدُ أحد بروج السماء ، بین السرطان و العذراء
أسد الله : حمزة بن عبد المطلب 7
بین فکَّیّ الأسد : فی خطر ، فی مَأزَق، حِصَّة الأسد : الجزء الأکبر
«إِذْ» یعنی «آنگاه» و ظرف است برای ماضی. ﴿إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلى وَ کَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ التَّوبة ٤0
اگر او [پیامبر] را یاری نکنید قطعاً خدا او را یاری کرد: آنگاه که کسانیکه کفر ورزیدند او را [از مکّه] بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه که در غار [ثَور] بودند، وقتی به همراه خود میگفت: «اندوه مدار که خدا با ماست.» پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانی که آنها را نـمیدیدید تأیید کرد و کلمۀ کسانی را که کفر ورزیدند پستتر گردانید و کلمۀ خداست که برتر است و خدا شکستناپذیر و حکیم است.
«عِندَک»، «لَکَ» و «لَدَیـکَ» هر سه به معنای «داری» اند.
در زبان عربی با وجود این همه وسعت مصادر، مصدری معادل «داشتن» وجود ندارد.
«ما عِندَکَ»، «لَیسَ لَدَیکَ» به معنای «نداری» است.
«کانَ عِندَکَ» یعنی «داشتی».
در گویش حجازی و چند کشور دیگر «فـی» تقریباً به همین معنا به کار میرود.
مثلاً «فی فُلوس؟» یعنی «هَل عِندَکَ نُقودٌ؟: پول داری؟»
«اَلسُّکَّر» در عربی به معنای «قند» و «شکر» است.[1]
[1] پزشک از بیمار به عامیانۀ عربستان سؤال میکند: «فـی سُکَّر؟» یعنی «بیماریِ قند داری؟»
سُکَّر در عربی و sugar در انگلیسی، şeker در ترکی استانبولی، zucchero (زُکِرو) در ایتالیایی، сахар (ساخِر) در روسی، シュガー (شو گــا) در ژاپنی، socker (سُ کِر) در سوئدی، sucre (سْـویکْـغ) در فرانسه، sokeri (سُ کِری) در فنلاندی، cukier (سُ کِرا) در لهستانی، sucker (سُــکِّـر) در نروژی، suiker (سا کِغ) در هلندی، Zucker (سُ کَ) در آلمانی،ζάχαρη (زاخاری) در یونانی، sheqer (شِ کی یر) در آلبانیایی و ... همگی برگرفته از واژۀ فارسی شکرند.
جمع «مجنون»، «مجانین» است. عرب تصوّر میکرده کسی که دیوانه است، جن در بدن او را رفته است، لذا او را «مجنون» یعنی «جن زده» نامیده است.
ایرانیان نیز فرد روانی را به گمان اینکه «دیو» در پیکر او جای گرفته است، «دیوانه» نام نهاده اند.
«بِـمَ» کوتاه شدۀ «بِـما» است. کلماتی مانند عَـمَّ ، لِـمَ ، مِـمَّ در اصل عَنْ ما، لِـما، مِنْ ما بودهاند که حرف الف در «ما» حذف شده است. هرگاه حرف جر بر سر مای استفهامیّه وارد شود؛ الفِ آن وجوباً حذف میشود؛ مثال: ﴿عَمَّ یَتَساءَلونَ﴾