نام‌شناسی و ریشۀ واژه‌ها

این مطالب بخشی از کتاب دانشنامۀ نام‌ها و واژه‌ها نوشته اینجانب است. با ذکر منبع استفاده از این مطالب بدون اشکال است.

۱۹۷ مطلب با موضوع «ریشۀ واژه» ثبت شده است

واژۀ ساختگی و نادرست تلمذ کردن

تِلمیذ: به معنای دانش­آموز دبستان است. واژۀ سُریانی معرّب به معنای شاگردی است که پیشه­ای می­آموزد. (خود کلمۀ شاگرد نیز در فارسی شاه­گِرد بوده است. یعنی خدمتگزاری که گرد شاه است.) جمع آن افزون بر تَلامیذ، تَلامِذَة نیز هست. در فارسی مصدر «تَـلَـمُّـذ» را از آن ساخته­ایم که در عربی به کار نـمی­رود. تلمیذ تقریباً هم­معنای طالِب است. امّا طالِب دانش­آموز دبیرستانی و یا دانشجو است؛ مثال:

طالِب ثانَـویّ: دانش­آموز دبیرستانی و طالِب جامِعیّ: دانشجو.[1]

 

[1] تِلمیذ: دانش­آموز دبستانی، شاگرد / الجمع : تَلامِذةٌ و تَلامیذُ  

التَّلْمِیذُ: خادم الأُستاذ من أَهل العلم أَو الفنّ أَو الحرفة، طالب العلم، و خصّه أهل العصر بالطالب الصغیر فی المراحل الدراسیّة الأولى، تلمیذٌ فی مدرسة ابتدائیّة، صبیّ یتعلَّم صنعة أو حرفة.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امشی یعنی چه؟

«مُشاة» جمع ماشی به معنای پیاده است. مانند «قُضاة» که جمع قاضی است. الْمَشْـی به معنای پیاده ­روی و راه ­رفتن است. (مَشَی، یَـمْشی، مَشْیـاً و تِـمشاءً) در سفرهای زیارتی فعل امر «اِمْشِ» توسّط مأموران بسیار به کار می­ رود که موجب ناراحتی برخی زائران می­گردد و تصوّر می­کنند معنای بدی دارد؛ زیرا در گذشته حشره­ کشی به نام «اِمشی» وجود داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرق بین دَمع و عَبرة

«دَمْع» به معنای «اشک» و جمع آن «دُموع» و «أدْمُـع» است. هرچند «دَمع» و «عَبْرَة» مترادف­اند؛ امّا «عَبْرة» اشکی است که در چشم مانده و نریخته است. جمع «عَبْرة» نیز «عَبَـرات» است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زرافه یعنی چه؟

«زَرافـة» در عربی بدون تشدید راء است؛ ولی در فارسی «زَرّافه» گفته می­شود.

زَرافة به صورت زُرافة نیز صحیح است. نام پارسی آن شتر گاوپلنگ بوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ریشه واژه فلوس

«نُقود» به معنای پول در گویشِ عراقی «فُلوس» و در سوریه «مَصاری» گفته می­شود.

«مَصاری» جمعِ «مِصریَّة» واحد پول در گذشته بوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آیا واژۀ قناد عربی است؟

«حَلْوانـیّ» به معنای «شیرینی­ فروش» است که در فارسی «قنّاد» می­ گوییم. [1]

 

[1] هرچند قنّاد بر وزن فعّال است امّا عربی نیست. در زبان عربی واژۀ «قند» نیز وجود ندارد. عرب­ها اغلب چای را با قند نمی­نوشند. اصولاً حتّی واژۀ «قند» نیز بی­جهت معرّب شده است. اصل کلمۀ «قند»، «کَنْد» است. مانند: کندو در کندوی عسل. احتمال دارد نام شهر «کَندوله» در نزدیکی «میانراهان» در استان کرمانشاه و نیز واژۀ candy در انگلیسی به معنای «آب نبات» از «کند» گرفته شده باشد.

شاید واژۀ Candida در انگلیسی نیز از همین ریشه باشد. بدین جهت که نامزدهای انتخابات در گذشته در غرب، جامه­ای به سفیدی قند می­پوشیدند.

«حَلْواء» یا «حَلْـوَی» هر خوردنی­ای است که با شکر یا عسل ساخته شود. «حَلْوانیّ» از این ریشه است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ریشۀ واژۀ مهندس

«مُهَندِس» از ریشۀ «هَندَسَـة» است.

هَندَسَة از واژۀ فارسی «اَندازه» گرفته و معرَّب شده است. (منبع: المنجد ذیل کلمه هندسة)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معنای بقره

اغلب «بقرة» را «گاو ماده» معنا می ­کنند؛ امّا «البَقَر» مطلق گاو و جمع آن أبقُر و أبقار و واحدش بَقرَة است. جمع بقرة، بقرات است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ریشۀ واژۀ ادویه جات

جمع «دَواء» می­ شود «أدویـة»؛ امّا «أدویـه» در فارسی به معنای «ادویه­ جات» است و با کاربرد عربیِ آن فرق دارد. در زبان عربی معادل «ادویه ­جات» واژۀ «بَهارات» است.

در حقیقت کلمات عربی بسیاری در زبان فارسی به کار می­رود که در خودِ زبان عربی معنای دیگری دارند؛ مثال:

اُخت: خواهر(در فارسی صمیمی)، عُنُق: گردن(در فارسی اخمو)، ملّت: آیین(در فارسی معادل شَعب)، نبات: گیاه(در فارسی گونه ای شیرینی)

کلمات بسیاری نیز در فارسی دارای ریشه های عربی است بدون اینکه در عربی هیچ کاربردی داشته باشند؛ مثال:

بین المللی: الدُّوَلـیّ            اطّلاع ثانوی: إشعار آخَر                روابط عمومی: العِلاقاتُ العامَّة

حیاط: ساحَـة                  حیاط خلوت: الفِناءُ الخَلفی            عکّاس: مُصَوِّر

عکس العمل: رَدُّ الفعل     علاقه: هِوایَـة                              نظامی: عَسکَریّ

ظرف: وِعاء، إناء               شرایط: ظُروف                             استخدام: تَوظیف

غیرقابل جبران: لایُعَوَّض     مصرف: اِستِهلاک                           عوارض واردات: رُسومُ الاستیراد

مستقیماً: مُباشَرَةً              مستقیم: عَلَی طول                      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ریشه واژه آفتابه و ماهیتابه

آفتابه پیوند (آب + تابه) است. ماهیتابه نیز پیوند (ماهی + تابه) است. تابه نام گونه ای ظرف است. پس آفابه یعنی ظرفِ آب و ماهیتابه نیز ظرفی است برای سرخ کردن ماهی در روغن که کم کم کاربرد آن گسترش یافته است.

آبتابه با گذر زمان آفتابه شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰