ریشه اش «اَژدَرها» است. اژدرها به مار بسیار بزرگ گفته اند. اژدرها مفرد است.
در اصل «آب زُقّه» بوده است. (غیاث اللُّغات صفحۀ 14) زُقّه در عربی یعنی دانه و آن است که پرنده از گلو بر میآورد و در دهان جوجه می اندازد و نیز دارویی است که با شیر مادر در دهان کودک ریزند. حرف ب در آب زُقّه افتاده است؛ درست مانند «آخور» که آن هم «آب خور» بوده است.
آزوقه را آذوقه هم نوشته اند که بهتر است با ز نوشته شود.
آدینه در اصل آذینه روز بوده است. ایرانیان خودشان را در روز پایانی هفته می آراستند و به گردش و مهمانی می رفتند. آدینه همان آذینه است. ما امروزه تلفّظ ذال را در فارسی نداریم. ذال به دال تبدیل شده است. عرب این روز را جُمُعَة نامیده یعنی روز گردهمایی. تبدیل ذال به دال یا ز در فارسی امروز نمونه دارد؛ مانند:
ذانستن (دانستن در فارسی/
زانستن در کُردی و تالشی)/
ذاماد (داماد در فارسی/ زاما یا زاوا در کُردی)
شاید واژه «آخوند» کوتاه شدۀ «آقا خواند» باشد. «آقا» به «آ» و «خواند» به «خوند» تبدیل شده است. سپس «آقاخواند» به «آقاخوند» تبدیل شده و «آقا خوند» به «آخوند» تغییر کرده است.
پس آخوند یعنی «آقایی که می تواند بخواند.» از زنجیرۀ پادشاهی صفوی به بعد که مذهب ارزش بسیار یافت و پیشوایان دینی جایگاه والایی یافتند کمکم سواد در دانشهای مذهبی نـمایان شد و هرکه در جهان دانش فرو میرفت، از راه دانش دینی بود که ارج مییافت و نـمود این واژه در این دوره بس نـمایان است.
ضمناً خود واژۀ «آقا» فارسی نیست. احتمالاً این واژه مغولی یا ترکی است و هر واژهای که قاف دارد ترکی، مغولی، عربی و یا مُعَـرَّب (عربی شده) میباشد.
کلمات دارای حرف قاف دریکی از این گروهها واقع میشوند:
دارای ریشۀ عربی. در این صورت تشخیص آنها آسان است؛ زیرا دارای سه حرف اصلی و وزن هستند و به سادگی چندین همخانواده برای آنها ردیف میکنید؛ مانند: تقدیر
همخانوادههایش: مقدّر/ اقتدار / قدرت / قدیر / قادر / قدر / مقتدر و ...»
وزن تقدیر هم تفعیل است.
دارای ریشه مغولی: قلدر / قلچماق /قُـرُمساق
دارای ریشه ترکی: قزل آلا / قره قروت /قره قاتی /اتاق
یک واژه روسی : قوری
معرَّب (دارای ریشه فارسی اما عربی شده): قهرمان معرب کهرمان / خندق معرّب کنده یا کندک/قند معرّب کند/ قباد معرب کَواذ
دارای غلط املایی: قورباغه درست آن غورباغه است.
کوتاه شدن (تخفیف) در واژهها پدیدهای طبیعی است. برای نـمونه هفده یا هیفده در ریشه «هَفت ده» و هجده در اصل «هشت ده »و دویست در ریشۀ «دوی سَد» بودهاند. خراسان در اصل «خْــوَرآستان» بوده یعنی سرزمین برآمدن خورشید. مازندران، «ماز اَندَر آن» بوده یعنی «سرزمینی که پیچ و خم در آن است». «بَلبَشو» در اصل «بِــهـِل و بشو» یعنی «بگذار و برو» بوده است. این مثالها نوشته شد تا تبدیل «آقا خواند» به «آخوند » توجیه شود و با خواندن این چند مثال با این شیوه کوتاه شدن کلمات آشنا شوید.
توضیحات دایرة المعارف بزرگ اسلامی در بارۀ واژۀ آخوند چنین است:
(جلد: ۱، شماره مقاله: ۱۰۸، از محمّدعلی مولوی) از این قرار است: آخوند: واژهای فارسی به معنای دانشمند، پیشوای دینی و معلّم. دربارۀ اشتقاق این کلمه آراء مختلف آوردهاند: پاوْل هُرن در «اساس اشتقاق فارسی» آن را از پیشوند «آ» + «خواند» (از فعل خواندن) مرکّب دانسته (صفحۀ ۳)؛ رَدْلُف «خوند» را در این کلمه، مخفّف «خداوند» دانسته، مانند «خاوند» و جزء «خوند» در اسامی میرخوند و خوندمیر (نگاه کنید به: ایرانیکا)؛ محمّد قزوینی جزء اوّل کلمه را مخفّف «آقا» گفته (یادداشتها، ۱/۱) و دهخدا نیز آن را مخفّف «آغا»، و «خوند» را مخفّف «خداوندگار» دانسته است (لغتنامه).
زکی ولیدی طوغان، پژوهشگر ترک در مقالهای که در اسلام آنسیکلوپدیسی نوشته است این کلمه را تلفّظ و تحریفی از آرْخون یا آرگون یونانی، که عنوان روحانیون مسیحی و رؤسای کلیسای نسطوری بوده و در سرزمینهای آسیایی رواج داشته، دانسته است. هیچیک از این اشتقاقات خالی از اشکالات تاریخی و زبانشناسی نیست و هنوز توافق کلّی بر سر اصل و ریشه این کلمه حاصل نشده است.
این کلمه به معنای دانشمند و پیشوای دینی و معلم، در اغلب لهجههای ترکی وارد شده (افندی، ۶؛ ردهاوس، ۴۷) و در اویغوری جدید به صورت «آخنیم» عنوانی است که در خطاب مؤدّبانه به اشخاص داده میشود (اسلام آنسیکلوپدیسی). در میان مسلمانان چین نیز به صورت آهونگ به معنای «امام مسجد» به کار میرود. (دولون، ۴۳۹)
آتش به شکل های آتَش، آتِش،آتیش، آذَر به کار رفته است.
در کردی شمالی آوِر و آیِر و در کردی جنوبی آگِر می گویند.
در پهلوی آتش را آتَخش میگفتند.
در زبان اوستایی آتَرش گفته می شده؛ در پهلوی آتور به کار رفته است.
آبشار : آب + شار (بن مضارع شاریدن به معنای ریختن) = ریزش آب، جایی که آب می ریزد.
ابریق عربی شدۀ آبریز است و آبریز نوعی پارچ آبخوری بوده. این واژه پس از ورود به عربی ابریق شد. این واژه به صورت جمع (أباریق) در قرآن هم به کار رفته است.
ابریق می مرا شکستی ربّی بر من در عیش من ببستی ربّی خیام