نام‌شناسی و ریشۀ واژه‌ها

این مطالب بخشی از کتاب دانشنامۀ نام‌ها و واژه‌ها نوشته اینجانب است. با ذکر منبع استفاده از این مطالب بدون اشکال است.

ریشۀ نام بلقیس

بِلْقِیْس نام دخترانۀ عِبری است. برخی ریشه¬اش را برگرفته از واژۀ یونانی pallaxis، به معنای «دختر باکره» یا «همخوابه» دانسته‌اند و برخی ریشۀ یونانی آن را به معنای «نوعی ابزار موسیقی» دانسته‌اند. برخی بلقیس را از واژۀ اَوِستایی  pairika بر گرفته¬اند که بعدها در فارسی به صورت «پَری» درآمده است. (دانشنامۀ جهان اسلام جلد 4 صفحۀ 73)

برگرفته از کتاب دانشنامه نامها و واژه ها انتشارات مدرسه
 https://t.me/ketabearabi

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ریشۀ نام زبیده

در کتاب «لِسانُ الْعَرَب» دربارۀ معنای نام زبیده چنین آمده است: زُبَیْدة لَقَبُ امْرَأَةٍ قیلَ لَها زُبَیْدةُ لِنِعْمَةٍ کانت فی بَدَنِها وَهیَ أُمُّ الأَمینِ مُحَمَّدُ بنُ هٰرونَ. یعنی: زبیده لقب زنی است که به دلیل نعمتی که در بدن خویش داشته است این گونه نام گرفته است.
در اینجا نام زبیدة از «زُبْد» برگرفته شده است. زبیده را می¬توان «خوش اندام» معنا کرد.

برگرفته از کتاب دانشنامه نامها و واژه ها انتشارات مدرسه
 https://t.me/ketabearabi

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معنای زلیخا

ریشۀ نام زُلَیْخا یعنی «زلخ» با «زَلق» در عربی به معنای «لغزنده» هم¬ریشه است؛ پس زلیخا یعنی آن که از بسیاریِ زیبایی، موجب لغزیدنِ دیگران است.
زلیخا را می¬توان این گونه نیز معنا کرد: آن که دستش را برای تیراندازی به دوردست تا جایی که می¬تواند بالا می¬برد.
الزَّلْخُ: رَفْعُکَ یَدَکَ فی رَمْیِ السَّهْمِ إِلى أَقصىٰ ما تَقدِرُ عَلَیْهِ تُریدُ بُعْدَ الغَلْوَةِ. 
زَلْخ: بالا بردنِ دست برای تیراندازی به دورترین جای ممکن با نهایت توان. 


 دانشنامه نامها و واژه ها انتشارات مدرسه
 https://t.me/ketabearabi

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

واژۀ بَغ

«بَغ» واژه‌ای فارسی به معنای «خدا» است. ایرانیان پس از سرنگونی تیسفون پایتخت ساسانیان و فروپاشی پادشاهی ایران بعدها در روزگار فرمانروایی عرب شهر بغداد را به روش ایرانیان به صورت گِرد ساختند و «بَغ+داد» به معنای «هدیۀ خدا» نامیدند. شهرهای ایرانی گرد بودند. مانند دارابگرد، دهگرد، بروگرد، دستگرد، سوسنگرد، خسروگرد و ... 
در نام بیستون (بغستان) نزدیک کِرماشان (کرمانشاه) نیز واژه‌ی «بغ» وجود دارد. 
همچنین در «فغفور» خاقان چین (بغ + پور = پسر خدا) «بَغ» به تُرکی وارد شد؛ امّا معنای «سروَر» و «بزرگ» یافت. و «بیک»، «بیگ» و «بیوک» و «بی» شد و به انگلیسی رفت و big شد. 
واژۀ «ماست» نیز از راه ترکان از بلغارستان به سایر کشورها راه یافته است.
واژه‌ی  انگلیسی (yogurt) ریشه‌ی ترکی دارد. در ترکی به (ماست) قاتِق و یوغورت می‌گویند.
دانشنامه‌ی نام‌ها و واژه‌ها. انتشارات مدرسه. عادل اشکبوس.

https://t.me/ketabearabi

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معنای سید

جمع سیّد می‌شود 👈 سادة 
و جمع سادة یا به اصطلاح جمع الجمع سید میشود 👈 سادات
جمع سیدة می‌شود 👈 سیدات
سادات یعنی آقایان
سیدات یعنی خانم‌ها
(سیداتی وسادَتی) در برنامه‌هاى خبرى که مجری می‌گوید، یعنی (اى خانم‌ها و آقایان).🗣
خوانش درست سَیِّد این است👈 س‌یْ‌یِ‌د
ولی در فارسی سِیِّد می‌گوییم و گاهی بسیار کوتاه می‌کنیم.
آسِد میرزا 👈 آقا سیّد امیرزاده


دانشنامه‌ی نام‌ها و واژه‌ها. انتشارات مدرسه.
https://t.me/ketabearabi

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ریشۀ واژۀ بلبشو

واژه‌ی (بَلبَشو) دگرگون شده‌ی (بِهِل و بشو) به معنای (بگذار و برو/ بنه و برو) از مصدرهای (هِلیدن و شدن) است.
(هلیدن) در بسیار گویش‌ها کاربرد دارد، مانند کُردی فَهلَوی: (بیل بِچِم) یعنی (بگذار بروم) و مانند گویش کرمانی (مِیلی؟) یعنی (اجازه می‌دهی؟) و مانند گویش همدانی (بیل) یعنی اجازه بده.
به یک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد؟
فردوسی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ریشه واژه موذی

واژه‌ی موذى در (حرکات موذیانه، موش موذی و دشمن موذی) در فارسى، ریشه عربى دارد و معنایش آزار دهنده است. ریشه آن (مؤذی) است و سه حرفِ اصلی‌اش (ء ذ ی) می‌باشد. مؤذی اسم فاعل از (آذى. یؤذی. إیذاء) است.
یؤذی= مؤذی
در فارسى مؤذی mo'ezi را موذى moozi نوشته و خوانده‌اند.
ولی در کلماتى مانند مؤمن، مؤاخذه و مؤلف این چنین نشده است.

@ketabearabi

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حرف ط

✅حرف《ط》ویژه‌ی واژگانی است که از زبانِ عربی به زبانِ فارسی آمده‌اند.📝

واژه‌های دارای ط عربی‌اند.
✅پس تهران، توس خراسان، استهبان فارس، پِترود مازندران و تالش به گونه‌ی طهران، طوس، اصطهبان، پطرود و طالش نادرست است.
✅در عربی گاهی حرف ت را در نام خاص به ط دگرگون می‌سازند؛ مانند إیطالیا، طوکیو، طبرستان (تپورستان) ، طاجیکستان، طَشقَند (تاشکند)
✅حتّی در عربی دموکرات را دیموقراط می‌نویسند. 
قمه‌زنی در گویش محلی عراق تَطبیر است که از طَبَر فارسی گرفته شده و طبر همان تبر است.
✅ارسطو و افلاطون و سقراط نیز مُعَرُّب‌اند.
✅املای توتی به گونه‌ی طوطی نادرست است. نام این پرنده به عربی البَبَّغاء است‌.
✅تهماسب یا تهماسپ یعنی دارنده‌ی اسبِ نیرومند (تَهم+ اسب) نوشتنِ آن به گونه‌ی طهماسب نادرست است.🐎
✅بلیت فرانسوی است؛ به گونه‌ی بلیط درست نیست.
✅امپراتور (لاتین)، تپش، تپانچه، باتری battery ، تایر tire و اتو (فارسی یا ترکی استانبولی) نیز با ت درست است.
✅اتاق عربی نیست‌؛ در عربی به اتاق می‌گویند: الغُرفة، الحُجرة 
اتاق، ترکی یا فارسی است. در ترکی استانبولی اوده به معنای اتاق است. 
در عامیانه‌ی مصر أوظة می‌گویند که یادگار زمان چیرگی ترکان عثمانی است.

برگرفته از👇
کتاب دانشنامه نام‌ها و واژه‌ها. 📙
عادل اشکبوس. 
انتشارات مدرسه.🏢
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معنی دجله

نام رود «دِجْلَة» برگرفته از واژۀ پارسی پاستان «تیگرَه» به معنای «تند و تیز» است. «دِجْلَة» مُعَرَّب یعنی عربی شدۀ «تیگرَه» است. همانندیِ واژۀ یونانیِ «تیگریس» نیز به همین دلیل است.
در ایران باستان بیشتر سرزمینِ 《میانرودان》 ایرانی بودند. امروزه نیز همۀ شمال عراق کُردهای سوران و کرمانج و شرق آن کُردهای فَهلَوی (فَیلی) مانند کَلهُر و شوهان و مَلِکشاهی و لُرها زندگی می‌کنند. نام «دجله» در سنگ‌نبشتۀ داریوش هخامنشی در بیستون نزدیک کرمانشاه، «تیگْرَه» آمده و در متن عیلامی همین سنگ‌نبشته به صورت «تی ایگ ره» و در متن بابلی به صورت «دی‌ایگ‌لت» نوشته شده است. این سنگ‌نبشته به چند زبان نوشته شده است. در این سنگ‌نبشته، تلفّظ فارسی باستان و عیلامی این نام، «تیگره» به معنای تیز و تند و سرکش آمده است. نامِ رودِ «تیگَران» که براستی تند و تیز است در ماهان کرمان «باغِ شازده» نیز به همین معناست. واژۀ tiger در انگلیسی نیز به همین معناست؛ زیرا ببر تند و تیز است. یونانیان تیگره را با افزودن «س» ، به صورت «تیگریس» درآوردند. این نام از زبان یونانی به زبان‌های اروپایی راه یافت؛ در انگلیسی و فرانسوی «tigre» نام دجله است و اروپاییان دجله را به همان نام کهن ایرانی 2600 سال پیش می‌خوانند. «تیگْرَه» در بابِلی کهن «دیگْلة» سپس «دیجْلة» شد و سرانجام در عربی «دِجْله» شد. «ج» در «دیجله» به «ی» تبدیل شد؛ در بسیاری از زبان‌ها «ج» به «ی» تبدیل می‌شود. مانند یوهان و جوهان؛ یوسف و جوزف و مانند تبدیل ج به ی در گویش مردمان عرب شمال خلیج فارس؛ مثلاً اهالی جنوب عراق و خوزستان دَجاج به معنای مُرغ را در گویش خود «دیای» می‌گویند. «دیجله» به صورت «دیله» یا «دیاله» درآمد که یکی از رودهایی است که از ایران سرچشمه می‌گیرد و مسیرش تند و تیز و سراشیب است و به دجله فرو می‌ریزد.
خودِ بغداد نیز واژه‌ای پارسی به معنای 《داده‌ی خدا》 است.
بُغ: خدا
داد: بن ماضی از مصدر دادن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آدینه یا جمعه

آدینه (جمعه)
《آدینه》 در اصل 《آذینه روز》 بوده است. ایرانیان، خودشان را در روز پایانی هفته می‌آراستند و به گردش و مهمانی می‌رفتند. 《آدینه》 همان 《آذینه》 است. 
ما امروزه تلفّظ ذال را در فارسی نداریم. ذال به دال تبدیل شده است. 
عرب این روز را 《جُمُعَة》 نامیده یعنی روز گردهمایی. 
تبدیل ذال به دال یا ز در فارسی امروز نمونه دارد؛ مانند: ذانستن (دانستن در فارسی/ زانستن در کُردی و تالشی)/ ذاماد (داماد در فارسی/ زاما یا زاوا در کُردی)

منبع: دانشنامۀ نامها و واژه‌ها. انتشارات مدرسه. عادل اشکبوس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰