نام‌شناسی و ریشۀ واژه‌ها

این مطالب بخشی از کتاب دانشنامۀ نام‌ها و واژه‌ها نوشته اینجانب است. با ذکر منبع استفاده از این مطالب بدون اشکال است.

نام‌شناسی و ریشۀ واژه‌ها

این مطالب بخشی از کتاب دانشنامۀ نام‌ها و واژه‌ها نوشته اینجانب است. با ذکر منبع استفاده از این مطالب بدون اشکال است.

نام‌شناسی و ریشۀ واژه‌ها

عادل اشکبوس
استاد دانشگاه و دبیر دبیرستان‌های تهران
زبان‌شناس و پژوهشگر در ریشه‌یابی نام‌ها و واژه‌ها
دارای بیش از 50 تألیف از جمله بزرگ‌ترین فرهنگ کاربردی فارسی به عربی

۳۱ مطلب با موضوع «ریشۀ ضرب المثل» ثبت شده است

فیلم‌های آموزشی عربی دوازدهم ریاضی تجربی

در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود در کفِ حوضِ خانه زیرابی بوده که برای خالی کردن آب کثیف و جلبک بسته،  آن را باز می کردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیراب این بود که کسی درون حوض می رفت و آن را باز می کرد تا لجنِ تهِ حوض از زیراب به چاه برود و آب پاکیزه شود.

در آن زمان هنگامی که کسی با کسی دشمنی داشت برای اینکه به او ضربه بزند زیرآب حوض خانه اش را باز می کرد تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. آن هم آبی که هفته ای یک بار صاحب خانه سهمیه داشت.
صاحب خانه وقتی خبردار می شد بسیار آزرده و پریشان می شد چون تا یک هفته بی آب می ماند. این فرد آشفته به دوستانش می گفت: «زیرآبم را زده اند».

این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد.

 

منظور از زاغ در زاغ سیاه چوب زدن، همان پرنده شبیه به کلاغ نیست.

زاغ (‌زاج) گونه ای نمک است که رنگهای گوناگونی دارد: (سیاه، سبز، سفید و غیره)

زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی ،پارچه و چرم می‌رسد . اگر هنرمندی ببیند که نخ، پارچه یا چرم همکارش بهتر از مال خودش است، در پنهان سراغ ظرف زاغ همکارش می رود و چوبی را در آن می گرداند و با دیدن و بوییدن آن تلاش می کند که دریابد در آن زاغ چه چیزی افزوده اند یا نوع، اندازه و نسبت ترکیبش با آب یا چیز دیگر چگونه است.

این مثل هنگامی به کار می رود که کسی را می پایند و می خواهند ببینند او چه می کند و از چیزهایی پنهان و رازهایی آگاه شوند که برایشان سودمند است.

نخست ببینیم جرجیس کیست .

جرجیس از پیامبران بنی اسرائیل است، که پس از حضرت عیسی می زیسته ‌است.  خداوند جرجیس را پیامبر گردانید و او را به سوی پادشاهی به نام داذانه که در شام بود فرستاد.البته در برخی کتابها جرجیس یک قِدّیس است .

جرجیس ، شاه  را از بت پرستی بازداشت.شاه فرمان داد او را به زندان بیندازند و وی را شکنجه کردند و به روایتی وی را چهار بار کشتند. جرجیس هفت سال به دعوت پرداخت و پیوسته گرفتار شکنجه شاه می شد و سی و چهار هزار تن از مردم موصل از جمله همسر شاه به او ایمان آوردند.سرانجام او و همگی مؤمنان را کشتند و خداوند به آن قوم خشم نمود و به آتش قهر خود شهرشان و هر که در آن بود را سوزاند.

اما داستان این زبان زد ( ضرب المثل )

روباهی خروسی  را شکار کرد و خواست بخورد . خروس از او خواست که آخرین خواسته اش را برآورده کند و پیش از خوردن او نام یکی از پیامبران را بر زبان آورد. روباه نام جرجیس را بر زبان ‌آورد.

اگر نام جرجیس را بر زبان آورید ؛ پی می برید که نه تنها دهان باز نمی شود که دندان ها بیشتر روی هم فشار داده می شوند . خروس بینوا آه از دل برآورد که از میان این همه پیامبر تو هم جرجیس را پیدا کرده ای .

این داستان را از این روی ساخته اند که در هنگام بدبیاری فرد بدشانس به مخاطب کم لطف خودش بگوید . شخصی دنبال گشودن گره بسته ی کار خویش است و یا به دنبال چیزی است اما طرف مقابل او به جای حل دشواری او کارش را بدتر کرده گره کوری نیز بزند. در اینجا این زبان زد را به کار می برند.

 

 

خواجه یعنی بزرگمرد و در گذشته به معنی مرد اخته یا عقیم  نبوده است .معنی خواجه در فرهنگ لغت :

خواجه : کدخدا. رئیس خانه ۞ . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ :

 در گذشته چه در ایران مانند دوره صفوی و چه در دوره خلفای بنی عباس بسیاری از غلامان یعنی پسرکان برده ی  زیر 14 سال را که هنوز موی صورتشان در نیامده بود اخته می کردند تا در خدمت حرمسرای شاه باشند . بسیاری از این بردگان و بینوایان خردسال دور از خانواده و خویشان در اثر این کار پست غیر انسانی به گونه ای دردناک و با فریادی که گوش آسمان را کر می کرد در تنهایی و غریبی می مردند بی آنکه کسی برایشان اشکی بریزد و  ارزشی قائل شود و امروزه نیز هیچ کس یاد از اینان نمی کند که چه بر سرشان گذشته است . آنان که زنده می ماندند ؛ غلام خواجه سرای می شدند . یعنی غلامی که می تواند آزادانه در حرمسرا میان زنان شاه در رفت و آمد باشد. زیرا  اخته شده بود و خطری برای حرمسرای شاه نداشت . این غلامان بسیار گرانبها بودند .دردناک این است که خواهران ، مادران و خویشان همین پسرکان نیز برای ارضای غریزه ی حیوانی شاهانی مانند شاهان صفوی و نیز خلیفه های عباسی به گونه ای دیگر در حرمسرا شکنجه می دیدند .راستی چرا امروزه هیچ کس این وحشیگریها را نمی نگارد تا بدانیم بر نیاکانمان چه گذشته است و چرا این گونه شد ؟ آیا امروزه این گونه نیست و وضعیت آدمیان بهتر است یا بدتر ؟ 

باری ، کم کم کلمه « غلام خواجه سرای» به « خواجه » تبدیل شد و معنی « اخته » به خود گرفت و بعدها مرد عقیم را نیز  به شوخی خواجه نامیدند . کم کم این شوخی از یاد رفت و گمان رفت که براستی خواجه یعنی عقیم .

 

نوشته ی زیر را که از لغتنامه دهخداست بخوانید تا در یابید که غلام خواجه سرا کیست.

غلام خواجه سرا ؛ یا غلام سرایی ،یا غلام خانگی ، غلامان خواجه سرا، گروهی از غلامان زیبارو بودند که خصی ( اخته) شده بودند و پشت سر شاه می ایستادند.

در کتاب سازمان اداری حکومت صفوی (ص 107) آمده است : غلامان جوان دو نوع بودند: یکی غلامان خواجه سرا که خصی ( اخته ) شده بودند و دیگر غیر خواجگان (ساده ). شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج 5 ص 470 و 479) در توصیف مجالس رسمی میگوید: «در عقب (سلطان ) ده یا نه خواجه سرای خردسال ده تا چهارده ساله می ایستادند. اینان از زیباترین و خوبروترین کودکان بودند و رختهای بسیار فاخر میپوشیدند، وبه شکل نیم دایره در عقب شاه می ایستادند و به نظر چون تندیسهای مرمر جلوه میکردند زیرا هیچ حرکتی نداشتند و دست را بر سینه مینهادند و سر راست نگاه میداشتند، و حتی مردمک چشم آنان حرکت نمی کرد.» این خدمتکاران به هنگامی که شاه بر خوان می نشست بر زمین زانو می زدند. رجوع به غلام و بنده از نظر تاریخی شود.
- غلام ساده ؛ غلامی که خصی ( اخته )نشده باشد. مقابل غلام خواجه سرا. در کتاب «سازمان اداری حکومت صفوی » آمده است : غلامان معمولی یا ساده از جوانانی بودند که داوطلب خدمت سلطان شده یا خدمتکارانی که مخصوصاً جهت خدمت شاه تربیت یافته بودند. شاردن در سفرنامه ٔ خود (ج 5 ص 308) میگوید: «قریب هزار تا هزار و دویست جوان نام افتخاری غلام شاه را داشتند. این خادمان یا پیشخدمتان خاص شاه برحسب استعداد خویش بعدها در بین ادارات مختلف توزیع می شدند، و به تدریج به مشاغل مستقل و مهم میرسیدند. اصطلاح ترکی اواُغلی یا «خانزاد» که در زمان شاه عباس اول و جانشینانش بسیار به کار رفته بدون تردید اشاره است به این نوع غلامان که در دربار تربیت می یافتند».
- غلام سرایی ، یا غلام خانگی ؛ غلامی که به اندرون و حرمخانه ٔ پادشاه یا امیر می توانست برود، ظاهراً همان غلام خواجه سراست که مقابل غلام ساده است .

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری  انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم  »

فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار  به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »

ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :

«‌ ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام  و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی  خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و   بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بکشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان  پذیرفت. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محکوم نیامد.

 ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست  کرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن  این وفای به پیمان 
، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت .

 

هنگامی که کسی فریب دیگران را بخورد می گویند : « سرش کلاه رفت .» و اگر فریب بزرگی باشد ؛ می گویند : « کلاه گشادی سرش رفت. »

در گذشته شاید تا صد سال پیش برای کیفر دادن گناهکاران ، بر سرشان کلاه خنده داری که از آن زنگوله و چیزهای مسخره آویخته بودند و جامه ای خنده آور می پوشاندند و در کوچه های شهر در برابر دیدگان مردم رو به دُم خر می نشاندند تا بینندگان به آنان بخندند و این گنهکاران پشیمان و شرمنده شوند و آبرویشان همه جا برود و برای دیگران مایه ی اندرز گردند .

از آنجا که در نتیجه ی سادگی و غفلت بسیاری از افراد فریب فریبکاران را می خوردند  و گرفتار این کلاه خنده دار می شدند ؛ این سخن در میان مردمان زبانزد شد . هر کس فریب می خورد می گفتند سرش کلاه رفت یا سرش کلاه گذاشتند.