«وَضَعَ» به معنای «گذاشت، قرار داد» است. در گویش عامیانه به جای آن گفته میشود:
«خَلَّی» یا «حَطّ»؛ مثل: «ضَعْـهُ هُنا.»
در عربستان سعودی: «خَـلّـی هینا.»
در مصر: «حُطُّـه هینا.»
در عراق: «خَـلّـی اِهنا.»
«وَضَعَ» به معنای «گذاشت، قرار داد» است. در گویش عامیانه به جای آن گفته میشود:
«خَلَّی» یا «حَطّ»؛ مثل: «ضَعْـهُ هُنا.»
در عربستان سعودی: «خَـلّـی هینا.»
در مصر: «حُطُّـه هینا.»
در عراق: «خَـلّـی اِهنا.»
«نَفَقَة» به معنای «هزینه» است. «نَفَقَة» از «نَفَق» به معنای «تونل» است و کلمات منافق و نفاق نیز از آن مشتق شده اند. نفاق مصدر است به معناى منافق بودن، منافق کسى است که در باطن کافر و در ظاهر مسلمان است.
﴿یَقولونَ بِأَفْواهِهِم ما لَیْسَ فی قُلوبِهِمْ﴾ (آل عمران: 167)
طبرسى در وجه این تسمیه می گوید:
منافق به سوى مؤمن با ایـمان خارج می شود و به سوى کافر با کفر.
و ادامه می دهد که علّت این تسمیه آن است که منافق از ایـمان به طرف کفر خارج شده است.
نَفَق نقبی است در زیر زمین که درب دیگرى براى خروج دارد و در این آیه:
﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ...﴾ انعام: 35
مراد همان نقب است یعنى اگر بتوانى نقبى در زمین یا نردبانى بر آسمان بجویی...
ضمناً «یَربوع» موش صحرایی است که دو لانه میسازد یکى به نام نافِقاء که آن را پنهان می دارد دیگرى به نام قاصِعاء که آشکار است، چون دشمن در قاصعاء به آن حمله کند وارد نافقاء شده و از آن خارج می شود؛ این مطلب در صِحاح و قاموس و اَقرَبُ الْمَوارِد نقل شده است، طَبَرْسى (طَبْرِسی) در علّت تسمیه نافقاء فرموده که: یربوع از آن خارج میشود.
نفقه آذوقه ای بوده است که در نَقْبی در جایی مانند کوه می گذاشتند تا دست دیگری بدان نرسد و هزینه را در عربی نفقه نامیده اند که از این ریشه است.
«عَرَبَـة» به معنای «گاری، چرخ، چهارچرخه» است که از واژۀ فارسی «ارابه» گرفته شده است؛ به صورت «عَرَبیَّـة» در سوریه و عربستان سعودی و«عَرَبانَـة» در عراق به معنای گاری به کار می رود.
وزنهای فَعول، مِفعال، مِفعیل و فَعّالة در مذکّر و مؤنّث مشترکند. مانند عروس و عجوز، مضیاف و مقدام، مِعطیر و مسکین، مِکَرّ و مِفَرّ و علامة.
ة در نملة تاء وحدت است. نَمْل اسم جنس به معنای مورچه و نملة به معنای یک مورچه است.
برخی بر این باورند که «جاءَ بِـ» به معنای «آورْد» در محاورات به «جابْ» تبدیل شده است.
(ماضی: جابْ، مضارع: یِجیبْ و امر: جیبْ) و برخی نیز آن را دگرگون شدۀ «جَلَبَ» میدانند.
امر تأکُلُ و تأخُذُ بدون همزه است. «کُلْ، خُذْ» و امر تَأمُرُ دو حالت دارد:
«مُرْ» و «اومُرْ»؛ گاهی «أومُرْ» آمده است مانند ﴿وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ﴾
اصطلاح «بعض ... بعض» معادل «یکدیگر» در فارسی است؛ مثال:
لماذا یکره الزُّمُلاءُ بعضهم بعضاً؟ تناصر الناس بعضهم البعض، أو بعضهم بعضاً.
نصر الناسُ بعضُهُم البعضَ. تَعاوَنَ المؤمنون بعضُهُم بعضاً.
«لَوْ» در «اطلبوا العلم ولو بالصین.» به معنای «اگر» است و فرق آن با «إِنْ» این است که لَوْ برای گذشته است. لَوْ ذَهَبْتَ إلَی الْحَدیقَةِ لَوَجَدْتَ. در این جمله وَجَدْتَ معنای ماضی ندارد. اگر به باغ رفته بودی، می یافتی.
«لسان صدق» در ﴿واجْعلْ لی لسان صدقٍ فی الآخِرین﴾از باب مجاز مُرسَل است. علاقتُهُ الآلیة. اگر برای بیان یک چیز به بخشی از آن اشاره کنیم و منظورمان کل آن چیز باشد یا به عکس، به کلیتی اشاره کنیم و منظورمان جزء باشد، از آرایهٔ بخشگویی استفاده کردهایم. بخشگویی یکی از آرایههای ادبی کهن است و به آن مَجاز مُرسَل هم گفتهاند؛ مثلاً در جملۀ «احمدشاه قاجار تاج و تختش را از دست داد»، منظور آن است که سلطنتش را از دست داد. (جزء به کل). یا به عکس: اگر کسی از ما پرسید: «آیا به سفر میروی؟» و ما در جوابش بگوییم «باید با خانه هماهنگ کنم»، منظور ما از خانه همان افراد خانه است. (ارادهٔ کل به جزء). وقتی میگوییم «پدر، نانآور خانه است»، منظورمان از نان، روزی است و نان، در واقع بخشی از آن به شمار میآید. یا وقتی میگوییم که «هزاران دیده، نگرانِ اوست»، منظورمان هزاران انسان است و «چشم» که بخشی از یک انسان است را برای اشاره به انسان بهکار بردهایم. در «فکر نانت را بکن، که خربزه آب است» منظور از «نان» کسب و کار و روزی و هر چیزی است که اصل است، و «خربزه» بهجای هر چیزی که فرعی و یا تفنّنی است قرار میگیرد.
﴿واجعل لی لسان صدق فی الآخرین﴾ابراهیم 7از خداوند تعالی میخواهد تا برای او در آینده فرزندی قرار دهد که یاد نیکوی او باشد؛ یعنی مانند زبان خود او خواستههای وی را بیان کند، و خداوند در آخر الزمان کسی را برمیانگیزد که به دعوت او به پا خیزد و مردم را به کیش و ملت او یعنی دین توحید دعوت نماید. برخی مفسران گفتهاند: مراد از (لسان صدق) بعثت خاتم الانبیا6است و از خود آن حضرت هم روایت شده که فرمود: من دعای پدرم ابراهیم هستم. بعضی دیگر نیز آن را به معنای این دانستهاند که خداوند ذکر جمیل و ستایش نیکوی او را تا قیامت باقی بگذارد و خداوند هم دعای او را برآورده کند و اهل ایمان همواره از ابراهیم 7به عنوان قهرمان توحید یاد میکنند.