بِه اَز شُما نباشه. یعنی بهتر از شما وجود ندارد.
ازآنجاکه برخی خوانشِ درستِ این اصطلاح را نمی دانند، بَزِ شُما نباشه. یا بَعضِ شُما نباشه. گفته اند.
در گذشته هرگاه کسی با زور و قلدری پول یا چیزی از کسی میگرفت در اصطلاح به آن باج سبیل می گفتند. امّا امروزه این اصطلاح را بیشتر در مورد اخّاذی و رشوه به کار می برند.
شاه عبّاس صفوی با ریش گذاشتن مردان سخت مخالف بود و خودش نیز سبیل بلند و افراشته داشت. در زمان او ریش های بلند ترکان را جاروی خان می نامیدند. (سیاحتنامۀ شاردن، جلد ۴ ، صفحۀ ۲١۶(
علاقۀ شاه عباس به سبیل گذاشتن تا اندازه ای بود که سبیل را آرایش صورت مرد می شمرد و بر حسب بلندی و کوتاهی آن بیشتر و کمتر حقوق می پرداخت. (سیاحتنامۀ شاردن، همان ج)
استانداران و فرماندهان نظامی نیز ناگزیر از پیروی بودند و به دارندگان سبیل شاه عبّاسی و افراشته ای که مورد توجّه شاه عبّاس بود به فراخور کیفیّت و تناسب سبیل، حقوق و مزایای بیشتر می دادند که به باج سبیل تعبیر شد.
و ازآنجا که این سبیلداران، به آنچه که بابت سبیل خود دریافت می کردند قانع نبودند، از کدخدایان و روستاییان نیز به زور پول و اسب و آذوقه میگرفتند که اهالی این اضافه درآمد را نیز باج سبیل نام نهاده بودند.
«آفرین» از «آفریدن» می آید و بن مضارع آن است. در این صورت یعنی «درود بر تو که کار خوبی آفریدی. یا ای آفریننده کار نیک.»
واژۀ نفرین همان (نه +آفرین) است. نفرین بر تو یعنی «نه آفرین بر تو باد.»
امّا «بارَکَ اللهُ» که ما «باریکَلّا» تلفّظ میکنیم یک واژۀ عربی است به معنای «خدا برکت دهد»؛ «بارَکَ» فعل ماضی در معنای دعا است .
«أَحْسَنْتَ» یعنی «کار خوبی کردی.» و معادل «آفرین» است. برای احترام به شکل جمع «أَحْسَنْتُم.» نیز به کار میرود.
«براوو« هم که از زبانهای غربی است.
نظر دیگری نیز وجود دارد:
آفرین آمیزهای از afri افسون، دعای خیر و vana آرزو و خواست میباشد.
ریشۀ واژۀ آفرین از fri به معنای توجّه نـمودن و خشنود کردن میآید.
هرگاه کسی از جایی که پنهان شده و یا پس از زمانی طولانی از خانه و یا محلّ کارش خارج شود به طنز گفته میشود: «آفتابی شد.»
این سخن در رابطه با کندن قنات است.
ایرانیان از سده های گذشته با وسایل ساده زمین را میکندند و وقتی که به آب میرسیدند اصطلاح «آفتابی شد.» را برای آب زیر زمین به کار می بردند. یعنی نور خورشید به آبی که زمانی طولانی پنهان و دور از آفتاب بود برخورد. پس این اصطلاحِ مقنی ها است.
بعدها مجازاً این اصطلاح برای کسانی که مدّتها پنهان و در گوشهای بودند و بیرون می آمدند به کار رفت.
الف
آش و لاش : بی چیز و داغان
آمار دادن : اطّلاع دادن
آمپر چسبوندن : خشمگین شدن
آنتن : آدم فروش ، جاسوس
آنتی حال زدن : حال کسی را گرفتن
آویزون : بیچاره و ناتوان
آی کیو : باهوش ، برای ریشخند به کار می رود.
اتو کشیده : آدم شق و رق
اس : اس ام اس ، پیامک
اُسکُل : نادانِ سرکار گذاشته شده
اشتب : کوتاه شدۀ اشتباه
افقی شدن : مُردن
اللَّهمَّ بیر بیر : یکی یکی
اَن تیلیت : حال به همزن
اِندِ مرام : خیلی بامعرفت
اوت : پرت
اوشکول : هیچی نفهم
اومد راه بره تک چرخ زد : کارش رو اشتباه انجام داد.
اونایی که واسۀ شما آرزوه، واسۀ ما خاطره س : کاری را که شما آرزوی انجام آن را داری، ما قبلاً انجام داده ایم.
اهل بخیه : معتاد به موادّ مخدّر
ای وَل، ای والله : حرف یا کار شما تأیید است.
ب
با اتیکت : با شخصیت
باتری قلمی : لاغر مردنی
با حال : شوخ و با معرفت
بادمجون واکس کن : علاف، بیکاره، کسی که کارهای بیهوده می کند.
با دنده سنگین رفتن : عجله نداشتن، آرام و با سنگینی راه رفتن
باربی : دختر کمر باریک
ببند گاله رو : خفه شو
بچّه م رو گازه : ترکیبی از دو بهانۀ خانمها برای فرار از صفهایی مانند صف نانوایی : بچّه ام تنها در خانه است، غذایم روی گاز است. این ترکیب برای مسخره کردن بی پایه بودن بهانۀ کسی استفاده می شود.
بچّۀ پاستوریزه : بچّۀ خیلی با ادب که هیچ خطایی نـمیکند.
بچّه مثبت : آدم سر به راه که فقط کارها و حرفهای خوب از او سر می زند.
بَر و بچ : کوتاه شدۀ بر و بچّه ها
برو بکس (بکس) : همان بر و بچ، دوستان و آشنایان از جنس مخالف. مثال: بزن بریم اونجا بر و بکس جمعند.
برو جلو بوق بزن : زیاد حرف نزن
برو دارمت : برو، از تو پشتیبانی میکنم.
بُریدم : نتوانستم
بندری میزنه : گیج است؛ متوجّه نـمیشود.
به خط تعارف رسیده : وقتی سیگار به آخرش میرسد میگویند.
بیلبورد شد : خیلی واضح شد.
پ
پاچه خوار : چاپلوس
پا دادن : پذیرفتن پیشنهاد
پارازیت : حرف بی موقع
پایه بودن : حاضر به همکاری
پدیده : به ریشخند به کسی می گویند که کارهای عجیبی میکند.
پسته خانم : زن بدکاره
پوز زدن : رو کم کردن
پیچوندن : از سر باز کردن و فرار از زیر بار کاری
ت
تابلو : خیلی واضح
تخم داشتن : جرأت داشتن
ترکوندن : کاری را در اوج کمال انجام دادن
تریپ (تیریپ) : تیپ ، قیافه
تریپ زدن : خوش تیپ کردن
تگری شکوفه : حالت تهوّع، بالا آوردن
توپ و تانک : سینه و باسن خانم چاق یا درشت اندام. مثال: عجب توپ و تانکی داره!
تو راه گوز کسی زدن : حال کسی را گرفتن
تو کار کسی بودن : تلاش برای جذب کسی
تو کف چیزی بودن : از چیزی تعجّب کردن
تو کف کسی بودن : به کسی علاقه مند بودن
تی تیش مامانی : نازک رفتار و وسواسی
تیریپ لاو : روابط عاشقانه
تیکّه انداختن : متلک گفتن
تیغی زدن : شرط بندی
ج
جان کوچولو : آدم درشت هیکل
جَوات : بی کلاس
جیب ملّا : جیب بزرگ
جیرجیرک : پر حرف
چ
چایی نخورده پسر خاله شد : فوری صمیمی شد
چاغال : پسر همجنسگرا
چای شیرین : کسی که خودش را برای دیگری لوس و چاپلوسی میکند.
چپو کردن : مال و اموالی را بالا کشیدن. از چپاول به معنی غارت کردن میآید.
چراغ خاموش : مخفیانه
چس کلاس نذار : سریع بیا خودت را لوس نکن
چَلغوز : لاغر دست و پا چلفتی
چمنتم : چاکرتم، مخلصتم، نوکرتم
ح
حسّش نیس : حوصله اش را ندارم
خ
خاک انداز : کسی که خودش را در هر کاری دخالت میدهد.
خالی بند : کسی که دروغ بزرگ میگوید
خبرگزاری : سخن چین
خجسته : بی خیال، خوش خیال
خَز : رفتار و هر چیز زشت و ناجور. از مد افتاده؛ مثال: عجب آدم خزیه!
خط خطی بودن اعصاب : خرد بودن اعصاب
خِفت کردن : زورگیری کردن
خفن : خیلی عالی، خیلی تحسین برانگیز، بی نقص
خلافی داشتن : شکم بزرگ داشتن (اشاره به اینکه ساختمانی قسمتی از پیاده رو یا خیابان را اشغال کند.)
خودش رو اَن می کنه : خودش را با چاپلوسی ضایع میکند.
خونه خالی : جای امن برای انجام کار خلاف
خیار شور : آدم بیمزه
خیالی نیست : اشکالی ندارد
د
داف : دختر جوان که لباس جذّاب تحریک کننده پوشیده است.
دافی : دوست دختر
دُخی : دختر
در دیزی باز بودن : وقت مناسب برای دزدی
دستمالیسم : فرهنگ چاپلوسی
دُمبه : خیلی تنبل
دو دره باز : حقّه باز
دهنش کف کرد : خیلی حرف زد
ر
رادار : جاسوس
راه دادن : پذیرفتن پیشنهاد
را گوزتو ببند : راگوز همان باسن (راهِ گوز) است. برای توهین به دهان نیز گفته می شود.
رَ دَ دَ : به پایان رسیدن
رفیق دُنگ : رفیق صمیمی
روی آنتن رفتن : در جریان قرار گرفتن همه
ریز دیده شدن : برای تحقیر به کار می رود. مثال: خیلی ریز میبینمت: هنوز خیلی کوچکی.
ز
زاخار : مزاحم، چیز ضعیف و بی کلاس
زارت (زرت) : فرز و سریع. مثال: زارتی زد تو گوشم
زاقارت : ضایع، غیر عادی. مثال: این لباست خیلی زاقارته، اوضاع مالی زاقارته.
زلزله : بچّۀ شلوغ کار
س
ساختن خود : معتادان از آن به معنی مصرف مواد مخدر استفاده می کنند، اما در زبان عامیانه به معنی هر نوع خوبی رساندن به خود (یا دیگران) است. مثال: بیا ببرمت رستوران بسازمت (غذا بدم بخوری)
سوتی دادن : حرفی محرمانه را اشتباهاً در جمع مطرح کردن
سه شدن : ضایع و شرمنده شدن
سه سوت : خیلی سریع
سیاه بازی: حقه بازی
سیرابی : آدمی که به پستی سیرابی حیوان است.
سیریش : سمج
سیماش قاتی کرده : دیوانه شده و حالت عادی ندارد.
ش
شاسی بلند : قد بلند
شاخ شدن : پر رو و مدّعی شدن
شاسکول : نادان از همه چیز بی خبر
شصت تیر : با سرعت
شلغم : کنایه از آدم بیبخار و بی اراده
شله زرد : شل و ول
شوخی افغانی : شوخی خطرناک
شوخی شهرستانی : شوخی همراه با زدن
شیرین عسل : چاپلوس
شیمْبَل : جاسازی کردن، مخفی کردن
ص
صاف شدن دهن : تحمّل فشار بیش از حد. مثال: این کار خیلی سنگینه، دهنم صاف شد.
ض
ضایع : خراب
ضد حال : چیز ناخوشایند
ضد حال زدن : گرفتن حال
ع
عُمراً : هرگز
ف
فاب (فابریک) : دوستی که فقط با تو باشد. مثال: مریم فاب منه. (فقط دوست منه.)
فراخ : مؤدّبانۀ کون گشاد است، تن پرور
فَک زدن : زیاد حرف زدن
فک کسی به زمین خوردن : دهان کسی از شدت تعجّب باز ماندن
فنچ (فنچول) : برای تحقیر طرف مقابل استفاده می کنند. دختر کم سنّ و سال
ق
قات زدن : قاتی کردن، عصبانی شدن
قُزمیت : عقب افتاده
ک
کاهگل لقد نـمی-کنم : دارم حرف میزنم، گوش کن.
کف کسی بریدن : برای ابراز تعجّب است؛ مثال: قیمتشُ بفهمی کفِت میبُرّه...
کَل کَل: لجبازی
کم آوردن : اظهار ضعف در برابر کسی یا چیزی
کمپوت هلو : ماشین پر از دختر
گ
گاگول : نفهم
گُرخیدن : ترسیدن
گلابی : تنبل، پَخمه
گوشتکوب : هر چیز به دردنخور قابل حمل؛ مثال: اون گوشکوبتُ (موبایلُ) بده من.
گولاخ : در ترکی یعنی گوش و به آدم درب و داغون و نخراشیده میگویند.
گیر سه پیچ : اصرار بسیار
ل
لایی کشیدن : با سرعت از وسط دو ماشین دیگر رد شدن
م
ما هم بله : ما هم خبر داریم.
مُخ زدن : با کسی صحبتهای شیرین گفتن به منظور گول زدن او
ن
نا فُرم : بد شکل
نـمودن : وقتی کسی بیش از حد خودشیرینی میکند و دیگران را آزار می دهد؛ به او میگویند: نـمودی مارُ!
نَـموره : کمی
ه
هاگیر واگیر : گیر و دار
هَپَلی : آلوده و شلخته
ی
یول : خیلی نفهم
چرا هنگام اشک دروغین میگوییم «اشکِ تـمساح»؟!
تـمساح شکار خود را نـمیجَود بلکه آن را قورت میدهد و پیش میآید که شکار نگونبختی که بلعیده شده است غدّههای اشکریز تـمساح را که برای شست و شوی چشم اوست در هنگام بلعیده شدن فشار میدهد و چشم تـمساح اشک میریزد و به نظر میرسد که تـمساح بر شکار خود میگرید. این در میان مردم زبانزد شده است؛ چون کُشنده و گرینده بر کُشته یکی است و آن تـمساح است.
هر کار بی نظم و ترتیبی به آش شله قلمکار تشبیه می شود.
ناصرالدین شاه قاجار سالی یک روز نذری را ادا می کرد. به فرمان او دوازده دیگ آش بار می گذاشتند که از تکّه های گوشت چهارده گوسفند و سبزیها و انواع خوردنی ها ساخته می شد. شاهزادگان و همسران شاه و بزرگان در این آشپزان حضور داشتتند و همه به کارهای پخت و پز می پرداختند. هرکس کاری انجام می داد تا آش آماده شود. چون این آش ترکیب ناهمگونی از چند گونه خوردنی بود، بنابراین هر کاری را که ترکیب ناموزون داشته باشد به آش شله قلمکار تشبیه می کنند.
این اصطلاح دربارۀ کسانی به کار می رود که ناگهان و سخت خشمگین شده و ناهنجار رفتار می کنند.
این سخن از اصطلاحات آهنگران است. در کورۀ آهنگری که برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن لازم است که درجۀ گرما کمکم بالا رود؛ زیرا آهن این ویژگی را دارد که اگر ناگهان در گرمای بسیار قرار بگیرد، سخت گداخته شده و سپس با صدای ترسناکی منفجر و به بیرون کوره پرتاب میشود، یعنی «از کوره در می رود.»