حبیبی یا نورَ العین یا ساکِن خَیالی
عشق من ای نور چشم ای ساکن رؤیام
عاشِق بقالی سْنین و لا غَیرَک فی بالی
با گذر سالها عاشقتم و جز تو کسی توی ذهنم نیست
حبیبی حبیبی حبیبی یا نور العین
عشقم عشقم عشقم ای نور چشم
اَجْمَــل عُیون فی الکون أنا شُفتاها
زیباترین چشمها رو توی هستی دیدم
الله علیک الله علی سِحراها
خدا واسه چشات جادوشُ به کار برد
عُیونِـک مَعایا عیونک کِفایه تْنوّر لَیالی
چِشات همرامه. چِشات واسه روشنایی شبها کافیه
قَــلبِک نادانی و قال بِتْحِبّینی
دلت صدام زد و گفت دوستم داری
الله علیک الله طَمنتنی
ای خدا ای خدا. بهم آرامش دادی.
مَعاکِ البِدایه و کل الحِکایه مَـعاکِ لِــلنهایه
آغاز و همه داستان با توئه. تا ته باهاتم.