«تَکَدّی» یعنی «گدایی» که از حروف اصلی «گ د ی» است حال آنکه عربی «گ» ندارد. همین واژه را ما وارد عربی هم کرده ایم و عرب پنداشته که ریشه اش «ک د ی» است! در گویش محلّی عربی عراق واژۀ «مْگَدّی» و در حوزۀ خلیج فارس واژۀ «مْجَدّی» را از همین واژه ای ساخته اند.

واژه های «خجالت»، «ذکاوت»، «قضاوت» بر وزنِ «فِعالَة» قاعدتاً باید عربی باشند؛ ولی در عربی واژه های «خَجَل»، «ذکاء» و «قَضاء» کاربرد دارند و در زبان فارسی، واژه های «شرمندگی»، «تیزهوشی» و «داوری» را داشته ایم و نیازی به واژگان ساختگی نداشته ایم.

در ریاضیات واژۀ ساختگی «ذوزنقه» داریم که ریشه اش عربی است؛ ولی در عربی به کار نمی رود. عربی به جایش «اَلْمُرَبَّعُ الْمُنْحَرِفُ» را به کار می‌برد. «ذو» یعنی «دارای + «زَنَقَة» یعنی «کوچۀ تنگ و قناس»؛ ولی کاربرد رایج در زبان عربی ندارد.

واژۀ «بَینُ الْمِلَلی» بی‌گمان عربی است ولی در عربی کاملاً بی معناست. چون اصلاً «مِلَّة» به معنای «مردم یک کشور که از یک نژاد و تابع یک دولت باشند.» نیست. حتّیٰ در قرآن کریم و متون دینی نیز به معنایی که ما در فارسی به کار می‌بریم نیست. عربی «بین المللی» را «اَلدُّوَلیّ» یا «اَلْعالَمیّ» می‌گوید. البته «بَینُ» هم غلط است و باید «بَینَ الْمِلَلی» گفته می‌شد. جالب اینکه در «ترکی اسلامبولی» یا به غلط «استانبولی» نیز واژۀ «ملّت» وارد شده است. و بسیاری از واژه های عربی در ترکی اسلامبولی از فارسی به عربی رفته و کمتر از خودِ عربی به ترکی رفته است.

واژۀ «ماس» سنگ درخشان است که به عرب داده ایم و عرب «الماس» (أَلْ+ ماس) گفته است. آن‌گاه «الماس» را به فارسی وارد کردیم و این بار عربی «الماس» را نزد ایرانی دید و آن را «اَلْأَلْماس» نامید؛ یعنی دو بار حرفِ تعریفِ ال (أل+أل+ماس) سین در زبان پهلوی در فارسی امروزی «ه» شده است؛ مانند:

ماسیß ماهی دَسß دَه (ارمنی ها و برخی هندی‌ها هنوز عدد ده را داس می گویند. دسی در دسیمتر هم همین واژه است.) آسَنß آهَن (در کُردی هنوز آسن کاربرد دارد.) خواستنß خواهش  کاستن ß کاهش

رودخانۀ «گاماسیاب» در غرب کشور پیوند «گاو+ماسی+آب» است یعنی رودی که ماهیِ آن اندازۀ گاو بزرگ است.

برگردیم به مثال‌های دیگر در موضوع اصلی:

دَغدَغَة در عربی قلقلک است.

عکس العمل در عربی بی معناست؛ هرچند (عکس+أل+عَمَل) عربی است امّا در زبان عربی «رَدَّةُ الْفِعْل» به کار می رود.

«عَکّاس» بر وزنی «فَعّال» بی شک عربی است؛ امّا ببخشید عربی نیست. عرب به عکاس می‌گوید «اَلْمُصَوِّر». اگر بخواهیم «عکاس» را معنا کنیم یعنی کسی که عقب عقب راه می‌رود.

«قَنّاد» از ریشۀ «قَند» در عربی چنین کلمه ای نداریم. اصلاً عرب قند ندارد که بخواهد واژۀ قنّاد داشته باشد. عرب قناد را «اَلْحَلوانیّ» می‌گوید. خودِ واژۀ قند را بی جهت معرَّب کرده ایم. ریشۀ قند، کَند است که در «کندو» هنوز کاربرد دارد.  Candyیعنی آب نبات نیز واژه ای هم‌خانواده با آن است.

«کَفّاش» نیز مانند قنّاد است. کفش عربی نیست که از آن بر وزن فَعّال واژه بسازیم.